محل تبلیغات شما



هیچ وقت فکر نمیکردم روزی روزگاری حسرت برگشت به گذشته رو بخورم  تو نوجونی همش انتظار آینده رو داری ولی  

 افسوس 

نمیدونستم که بهترین دوران عمرم همون وقتی بود که با امید به آینده زندگیمو سپری میکردیم  همون روزهایی که تو وبلاگم  با خودم درد دل میکردم  همون روزها

همون خاطره ها که هیچوقت کمرنگ نشدن 

ولی رنگ درد و غم  و حسرت به  تن کردن

امیدوارم که فرداها اتفاق امروزها رو تجربه نکنم و افسوس امروزو نخورم تنها 

یادگاری اون روزها 

خاطرات بعضی آدمهاست آدمهایی که .بودند و رفتند 

نمیدونم اونا چی فکر میکنن 

امیدوارم اونها احساسی رو که من دارم نداشته باشن 

یا  حق


از آخرین باری که تو وبلاگم مطلب میزارم حدود یکسالی میگزره

 میدونم شاید هیچکس این مطالبو  هیچوقت نخونه

اصلا شاید وبلاگ نویسی که روزگاری سرگرمی هرشبمون بود و تنها راه ارتباط امن با دوستان خ اص هم امروزا مثه خیلی چیزای دیگه

دا ره به تاریخ می پیو نده  

خلاصش کنم امروز تو ماشینم نشسته بودم بی اختیار رو ی حالت  رندم ضبط صوت ماشین یه آهنگ اومد  واسه ده ی شصت بود

  

آنچنان منو برد تو اون موقع که وقتی در مقام مقایسه اومدم و  حال و هوای این روزای خودم  و مردم  و اون موقع ر و    کنار هم گزاشتم

 که فقط افسوس خوردم کاش میشد برگرده اون لطافتی که تو آدما بود اون صداقتی  که تو روابط آ ما بود همه چی از بین رفت 

دوستی ها عشق ها صمیمیت ها حرمت ها  کاش اینها با رفتنشون یه چیز دیگه ر  هم با خو دشون میبردن

 

 کاش میبردن

 کاش میبردن

کاش میبردن

خاطره ها  رو

 که اینطو ی یاد

 آوریشون باعث عذاب  و حسرت  بی انتها نشه 

کاش میشد


تو را دوست می‌دارم تو را به جای همه نی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم تو را به جای همه نی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم. جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم. بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز. از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند. تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست تو را برای خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زنوزآلماسی | zunuzalmasi